تحلیل روانشناختی فیلم فارست گامپ

پرسش:
خلاصه داستان:دوران ریاستجمهوری کندی و جانسون، جنگ ویتنام، رسوایی واترگیت و سایر رویدادهای تاریخی از منظر مردی آلابامایی با ضریب هوشی 75 آشکار میشود که تنها آرزویش این است که دوباره با همسر دوران کودکیاش متحد شود…
پاسخ:
تحلیل روانشناختی فیلم فارست گامپ فیلم فارست گامپ در واقع منتقد آزمون های هوشیست و این را نشان میدهد که آزمونها منعطف نیستند و جملهی چرا دوستم نداری؟ و من احمق نیستم، پویایی ذهن فارست گامپ را نشان میدهد. از لحاظ انسان گراها بدلیل آنکه فارست در حال رشد و واکنش مثبت در برابر اتفاقات است بنابر این سالم است.همچنین از لحاظ رشدگراها چون خلاقیت دارد و میتواند به دوران کودکی که بستر خلاقیت است برگردد، پس سالم است. فارست مشغول کاری میشود و هدفش دقیقاً انجام کار است نه منفعت و سود ناشی از آن که بیانگر اراده و تلاش او به عنوان نقش اول فیلم است ولی رسانه و جامعه برای انجام یک کار نتیجه و سود آن را میسنجند. فارست شرایط را خیلی سطحی بررسی میکند و توانایی هایش را می شناسد و طبق آنها عمل می کند مثل دویدن هایش که اول بیمعنی است اما او را به درجات بالایی می رساند. راه حل های او ساده ولی برایش ارزشمند هستند. تطابق دادن شرایط و استفاده از تواناییها، موفقیت را نتیجه میدهد. او به اطرافیانش و حتی مخاطبین فیلم درس امیدواری میدهد مانند ستوان دن؛ فارس امیدوار و خستگی ناپذیر است . فارست از کوچکترین چیزها امید به زندگی و زیبایی می سازد ؛مثل خوردن بستنی و نوشابه ، اهمیت به جشن کریسمس و دوستان، پینگ پنگ، فوتبال و دواینکه مثل دیگران نیست را پذیرفته و در واقع اصلا این موضوع برایش اهمیتی ندارد و بهانه ای نمیآورد. او حتی نیازی به الگوگیری از بزرگان را هم ندارد. گامپ خود الگو میشود و کافیست فقط کسی به او جرقهای بدهد تا آن را تبدیل به شعلهای کند مثل ماجرای شرکت میگو.حتی برخلاف دیگران که انسانهای معروف و بزرگی را میبینند عجیب برخورد میکنند، او دیدار با رئیس جمهور را نقطه عطف نمیداند و با رئیس جمهور مانند بقیه رفتار میکند و به خاطرش قبل از دیدار خود را آمادهی اتفاقی مهم نمیکند و در ملاقات دستپاچه و مضطرب نیست.این ماجرا خیلی ساده است ، او باید خودش باشد و در زندگی اش، با همهی شرایط و موانع و گرفتاریها، طبق سبک خودش، تا جایی که ادامه دارد، تلاش کند، نایستد و ادامه دهد. او ثابت می کند که شرط یک زندگی خوب و موفق، شرایط بر وفق مراد و هوش بالا نیست.او به جای پرداختن به حواشی و میان برها و راه های فرعی که مدعیان زرنگی و باهوشی از آنها استفاده میکنند و به نتیجه نمی رسند، از راه اصلی و ساده جلو میرود و موفق می شود.
فارست با اصالت کارها را انجام میدهد و اصالتش حاصل معنویت و رشد آن است. پس خودش کاری را که باید، انجام میدهد و نظر دیگران هم برایش مهم نیست، چه کار او را بپسندند و چه نپسندند او ادامه میدهد؛ حتی در موقعی که در ایستگاه اتوبوس داستانش را تعریف میکند و پیرزن بیمحلی میکند. اگرچه در مراحل بعدی کارهای او بزرگ داشته میشود و دیگران هم او را تشویق و تمجید میکنند.یکی از دلایل موفقیت فارست، ایمان و یقین داشتن به کارها و تصمیماتی بود که میگرفت و این را هم از مادرش یادگرفته بود. بر خلاف ستوان که بعد از جنگ مدام از معلولیت و وضعیتش ناراضی بود و یا جنی که به اعتیاد و خودکشی اقدام کرده بود. او از انجام دادن هر کاری لذت میبرد به همین دلیل از کار خسته نمیشد بلکه کار و مسابقاتش را به چشم یک تفریحی که باید درست انجامش بدهد، میدید. برای موفق بودن حتما نباید بهترین بود .فارست در قایق حتی دست راست و چپ خود را هم تشخیص نمیدهد ولی از صنعت میگو میلیاردها درآمد کسب کرده و فرد موفقی میشود. فارست به دنبال معنا و زندگی نمیگردد بلکه معنا و زندگی را به وجود میآورد، به جای شعاردادن به عمل دست می زند. بنابراین چون بدون پیچیدگی عامل است و به چیزی که میگوید ایمان دارد، کارهایش برای مردم لذتبخش بوده و تاثیرگذار. او رهایی اولیه را وقتی قلدرهای مدرسه به او بد و بیراه میگفتند و دنبالش کرده بودند (موقعیت آسیبزا) و همان زمان که جنی گفت:” فارست بدو” و آهنهای آتل از پایش جدا شد، تجربه کرد و از آن به بعد همواره از دویدن به عنوان ابزاری برای رهایی و پشت سر گذاشتن گذشته و حمل نکردن مصیبتها با خود، استفاده میکرد مانند دویدن چندسالهش پس از ترک جنی.
دیدگاهتان را بنویسید