تحلیل روانشناسی فیلم باشگاه مشت زنی و سرکوب احساسات درونی
در فیلم fight club شما مشاهده می کنید که ادوارد نورتون دچار بی خوابی شدیدی شده و بسیار احساس پوچی می کند و به دلیل شغلش که در یک کارخانه ماشین سازی کار می کند، سفرهای زیادی را به کشورهای دیگر دارد. در حین سفر در هواپیما با آقایی به نام (تایلر درون) آشنا می شود و هنگام بازگشت از سفر شاهد سوختگی آپارتمانش با تمام امکاناتش می شود. به همین دلیل با تایلر تماس می گیرد و از او درخواست کمک می کند. قرار آنها در یک کافه صورت می گیرد و هنگام ترک کافه، تایلر به ادوارد می گوید با مشت من را برن و همین می شود شروع باشگاه مشت زنی و در این باشگاه اعضای آن متحمل خسارات متعددی می شوند و در انتهای داستان، راوی که حالا متوجه وخامت اوضاع شده، تایلر را سرزنش می کند اما متوجه می شود که اصلا شخصی با این نام و نشان وجود ندارد و تمام این اتفاقات زیر سر خودش بوده است. درواقع تایلر، نیمه تاریک درون ادوارد بود.
دلیل قدرتمندی نیمه تاریک وجود انسان
چه می شود نیمه ی تاریک ما اینقدر قدرتمندانه خود را ابراز می کند که حتی باعث می شود خود ما تعجب کنیم. علت روانی و اجتماعی ، علل اساسی در ابراز نیمه تاریک ما هستند.
وقتی فردی همه چیز خود را از دست می دهد گویا دیگر برایش اهمیتی ندارد خود را سانسور کند. شما در دیالوگی نیز از تایلر می شنوید که می گوید: فقط زمانی آزادیم هر کاری خواستیم انجام دهیم که همه چیزمان را از دست داده باشیم. افراد وقتی همه چیزشان را از دست می دهند یک اتفاق مهم برایشان می افتد. یا سقوط می کنند و شرایط نابودی خود را فراهم می کنند، یا برعکس صعود می کنند و رشد و بالندگی آنها آغاز می شود.
سرکوب احساسات چه مثبت چه منفی، آنها را برانگیخته تر می کند
به قول یونگ فرد در این شرایط در استیصال کامل است و یکی از این دو را انتخاب می کند. این فیلم دقیقا برعکس فیلم در جستجوی خوشبختی است که در آن فیلم مشاهده می کنید که کریس گارنر با رنج روزگار قوی تر شده و به سمت جلو با نیروی بیشتر از قبل پیش می رود اما در این فیلم ادوارد هیولای درونی خود را رشد می دهد.
در درون همه ی ما هم فرشته وجود دارد هم هیولا. یونگ هیولا را سایه نامگذاری می کند درواقع سایه ، چیزی است که ما به شدت از آن متنفریم و نمی خواهیم که باشیم و سعی در سرکوب یا مخفی کردن آن داریم. این سایه ها شامل : دروغگویی، حسادت، نالایق بودن، تنبلی و … است و مسئله مهم این است وقتی این سایه ها را سرکوب می کنیم اتفاقا در شرایط مختلف بر ما چیره می شوند دقیقا مانند اتفاقی که برای ادوراد افتاد. شما در ابتدای فیلم مشاهده می کردید که چقدر مبادی آداب بوده و جقدر مؤدب صحبت می کرد و اینکه بسیار تلاش می کرد تا مهربان باشد و به بهترین نحو با دیگران رفتار کند. حتی در کلاس های حمایت از بیماران سرطانی شرکت کرده بود که صفات خوب خود را تقویت کند که مبادا صفات زشت و منفی در او ابراز شود چون می دانست نخوابیدن او باعث پرخاشگری و بی حوصلگی او می شود بنابراین درصدد سرکوب این احساسات منفی در خود بود و شرکت در این کلاس ها هم در تایید سرکوب این احساسات منفی بوده درحالیکه نمی دانست با این کار او این احساسات منفی، قوی تر می شوند و قدرت و انرژی بیشتری را پیدا خواهند کرد. البته قابل ذکر است در تجربه های درمانم با افراد زیادی در ارتباط بوده ام که در بسیاری از آنها شاهد بودم افراد ویژگی های مثبت خود را سرکوب کرده اند و با دیدن افراد سالم با ویژگی های مثبت، بسیار عصبانی می شوند و این به منزله سرکوب کردن ویژگی های مثبت خود آنان است. این ویژگی های مثبت می تواند شامل خلاقیت شود و موجب اشتیاق و سرزندگی باشد که سرکوب آنها با حس حسادت زیاد در افراد نشان داده می شود. در این فیلم شما به قدرت فکر انسان در هدایت رفتارها و احساسات پی می برید و می بینید که در انتها کسی که باز باعث نجات خود می شود خود اوست و اینکه قدرت انسان بر غلبه بر افکار خود قوی تر از هرکس دیگری می تواند کمک کند. موضوع پیشنهادی: تحلیل روانشناختی فیلم تلقین
فرافکنی عواطف و احساسات
در این فیلم به موضوع فرافکنی به طور واضح اشاره شده است. مثل اینکه راوی به دروغ وارد کلاس های حمایت از بیماران سرطانی می شود و در همین حین شاهد زنی است با نام مارلا که او هم در این ویژگی منفی او مشترک است و شما شاهد هستید چقدر راوی در ذهنش مدام به مارلا بد و بیراه می گوید. این فرافکنی حتما به خاطر وجود این صفت در خود راوی بود که باعث برانگیخته شدن خشم زیاد در او شد. بنابراین وقتی از صفاتی در کسی عصبانی می شویم چه مثبت و چه منفی، حتما آن ویژگی در خود ما وجود دارد که ما آن را درک می کنیم و با آن صفات آشنا هستیم. زیرا ما نمی توانیم چیزی را درک کنیم بدون آنکه خود آن نباشیم.
همه ی ما دوست داریم الماس باشیم اما واقعا چندین نفر ما تحمل تراشیده شدن و تحت فشار قرار گرفتن را داریم؟ جمله ی معروفی از شمس به مولاناست که می گوید: بمیر قبل اینکه بمیرانندت. وقتی که مواد قلیایی روی پوست راوی ریخته می شوند راوی هر کار می کند که از سوزش حاصل از آن فرار کند. مثلا مدیتیشن می کند. هزار چیز را به مغز و ذهن خود می آورد اما همچنان سوزش را بیشتر و بیشتر حس می کند تا زمانی که واقعیت تلخ سوزش خود را می پذیرد. این قسمت فیلم نمادی از پذیرش واقعیت است هر چند تلخ است .
همیشه در درمان به مراجعینم می گویم شما اینجا هستید که واقعیت را برایتان روشن کنم نه اینکه تاییدی روی افکار غیرواقعیتان بگذارم که متاسفانه بسیاری از روانشناسان با انرژی درمانی و کائنات و هزار واژه دیگر سعی در دور کردن فرد از واقعیت دارند. درصورتیکه رهایی و آزادی توام با رنج صورت می گیرد و رنج آن قبول واقعیت است و به محض پذیرش واقعیت، فرد وارد حوزه مسئولیت پذیری می گردد.
از دیالوگ های ماندگار این فیلم :
ما چیزهایی را می خریم که بهشون احتیاجی نداریم. تازه اون هم با پولی که نداریم. برای اینکه افرادی رو تحت تاثیر قرار بدیم که ازشون خوشمون نمیاد.
دقیقا این دیالوگ مبنی بر فرار از واقعیت و نپذیرفتن حقیقت است. در سکانس آخر فیلم مشخص می شود که ادوارد جنبه های شخصیتش را توانست پیدا کند و بپذیرد. برای همین دیگر اثری از تایلر باقی نماند و اینکه توانست ویژگی های مثبت درونش را هم در خودش ظاهر کند و از آسیب های روانی که تحت تاثیر قرار می گرفت نجات پیدا کرد.
درکل پیام این فیلم این بود که با تاثیری که جامعه مدرن بر انسان می گذارد هرچقدر برای تطابق دادن خودت با جامعه متحمل سرکوب و فرافکنی شوی بیشتر به سمت نابودی کشیده می شوی و اینکه برای نجات پیدا کردن از این حالت باید ریاضت کشید.
دیدگاهتان را بنویسید