نقش پدر و مادر در تربیت فرزند_الگو پذیری کودکان از والدین
نقش پدر و مادر در تربیت فرزند امری کاملا بدیهی و غیر قابل انکار است. بسیاری پدر مادرها بدون اینکه الگوپذیری فرزندشان را درنظر داشته باشند ویژگی های منفی خود را به فرزند انتقال می دهند
رابطه ی صفات شخصیتی والدین با نوع اختلالات رفتاری کودکان
پدر و مادر دو پایه و بنیان خانواده هستند. این دو عضو خانواده تاثیر پذیری بسیاری بر تربیت فرزندانشان دارد چون فرزندان به محض تولد، در خانواده قرار خود رشد می کنند و پیش پدر و مادر است که هر حسی را تجربه می کنند. نوزاد به محض اینکه با دنیا ارتباط برقرار می کند اولین افرادی که در کنار خود می بیند پدر و مادرش است و کوچکترین تا بزرگترین فعالیت ها را ازآنها یاد می گیرد. اینکه چگونه صحبت کند چگونه راه برود چگونه بنشیند چگونه غذا بخورد و و و . پس کاملا واضح است که فرزندان ما بخاطر وابستگی و نیازی که به ما بزرگترها دارند و بخاطر اطمینانی که به ما والدین دارند مخصوصا در کودکی احساس می کنند که پدر و مادر دو موجود عاری از خطا هستند که هیچ عیب و ایرادی ندارند و باید پرستیده شوند چون تنها حامی آنها هستند و فرزندان به شدت از نبودن آنها می ترسند خود به خود به دنبال جلب رضایت آنها می گردند. یک کودک برای اینکه لبخند بر روی لبان پدر و مادرش نقش ببندد، دقیقا کاری انجام می دهد که می داند آنها را به ذوق می اورد. پس با اینک کودک است و بسیاری از مسائل را درک نمی کند اما چون انسان ذات و فطرتی کمال گرا دارد و بدنبال محبت و دوست داشته شدن است پس سعی میکند رضایت آنها را اینگونه به دست آورد و اینگونه نظر و محبت آنها را به خود جلب می کند. پس تا اینجا متوجه شدیم کودکان با اینکه کودکند اما خیلی مسائل را درک می کنند. وقتی می دانند پدر مادر آنها از چه کارهای آنها استقبال می کنند و از چه کارهایی خوششان نمیآید ، پس قطعا موارد بسیار زیادی را نیز متوجه می شوند.
چگونه فرزندان از والدین خود الگو می گیرند؟
همانطور که گفته شد فرض کنید کودک پدری اخمو و یبس دارد که هیچوقت نمی خندد حال کودک او 1 بار 2 بار 3 بار 10 بار هم تلاش کند تا پدر با او بخندد و بازی کند باز موفق نمی شود. خب مشخص است چه نتیجه ای از این حالت می گیرد.
ترس از عصبانیت پدر و عدم امنیت.
عدم عزت نفس و بدنبال راهی برای دریافت رضایت پدر.
ترس ازطرد شدن.
احساس مورد توجه و مورد علاقه نبودن و کمبود محبت.
احساس بی ارزشی و عدم توانایی و قطعا افسردگی.
وابستگی به خاطر ترس از دست دادن.
رفتار با کودک بخاطر مواردی که در بالا گفته شد و موارد دیگری از این قبیل تا سن 3 سالگی اهمیت ویژه ای دارد. پس بهمین خاطر است که می گوییم الگوپذیری فرزندان از والدین
قطعا وجود دارد و غیر قابل انکار است. کودک دائم بدنبال جلب توجه،محبت، علاقه، همدلی، اهمیت است و وقتی اینها را نبیند جرقه های انواع اختلال در شخصیت او زده می شود بدون
اینکه خانواده او متوجه این موضوع شوند. بعدها که فرزند بزرگ می شود پدر و مادر می بینند که دائم در مدرسه دعوا راه می اندازد، از مدرسه فرار می کند، در نوجوانی سراغ مواد مخدر می رود یا روابط جنسی زودهنگام دارد، مخالفت و ناسازگاری در خانواده و جامعه دارد، به کارهای خلاف رو می آورد و …. در این حالت اگر برگردیم به کودکی بچه می بینیم که نقش پدر و مادر در تربیت فرزند به بدترین حالت ممکن و با تهدید و ترس و کنترلگری بوده و همه ی این رفتارهای نابهنجار که از نوجوان سر می زند نتیجه اهمال کاری والدین در تربیت و وقت گذاشتن با فرزندشان بوده است.
ویژگی های شخصیتی والدین
اغلب، پدر و مادران کمرو و خجالتی فرزندانی کمرو و درونگرا تربیت می کنند و همچنین پدر مادرهای برون گرا و با اعتماد به نفس نیز فرزندانی با ویژگی های خودشان تربیت می کنند. بنا بر روانشناسی خانواده پس رفتارهای والدین هرقدر هم کوچک و جزئی باشند روی شخصیت فرزنان اثر می گذارد.
پدر و مادری که درگیر اضطراب و استرس هستند، هم فرزندی مضطرب تربیت می کنند و هم اعتماد به نفس او را از بین می برند و هم روی زندگی و آینده آنها به طور مستقیم اثر می گذارند. بعنوان مثال پدر مادری که اصلا طاقت ریسک و خطر را ندارند، فرزندی منزوی و ترسو خواهند داشت که همیشه از ابراز وجود خود خواهند ترسید. آنها هرگز خواهند توانست برای زندگی خود و علائق خود تصمیم بگیرند. چه در دوران کودکی به بازی ها یا سرگرمی هایی که پدر و مادر تایید می کنند تنها می آموزند که بدنبال همه کارهایی بروند که آنها موافق باشند نه خودشان. پس بعدها که بزرگتر شوند در انتخاب رشته، انتخاب شغل، انتخاب همسر، محل زندگی و … به دنبال نظر آنها خواهند بود و به هیچ عنوان توان تصمیم گرفتن به تنهایی را نخواهند داشت.
مطالعات نشان داده کودکان بیش فعال اکثرا دارای مادرانی پرخاشگر داشته اند.
به طور کلی والدینی که خلا عاطفی داشته احساسات آنها در کودکیشان سرکوب شده نمی توانند فرزندان خوبی تربیت کنند. ویدیوی والدینی که اختلال روحی یا تربیتی دارند را تماشا کنید.
والدین آگاه امروز، به جای اینکه اشتباهات تربیتی خود را روی فرزندان پیاده کنند، سعی می کنند برعکس آن را روی شخصیت فرزندان خود اعمال کنند. مثلا اگر خودشان افرادی دیرجوش هستند و در جمع نمی توانند ارتباط بگیرند، سعی می کنند که فرزندانشان را تشویق کنند به معاشرت، سخنرانی، ابراز وجود و … تا در آینده به مشکل برنخورند. یا مثلا پدری که به خاطر داشتن پدری دیکتاتور همیشه به هرچیزی که خواسته نرسیده، سعی می کند تا حد ایده آل برای فرزندانش رفاه را تامین کند تا فرزندش مانند خود شدچار نقصان و کمبود نباشد که در آینده بر زندگی اش تاثیر بگذارد.
فرزندپروری صحیح
چگونه می توانیم والدین خوبی برای فرزند خود داشته باشیم و فرزندان ما چه توقعاتی از ما دارند؟
به طور کلی فرزندان اولین چیزی که از ما والدین می خواهند حمایت است. به جای اینکه با آنها با روش دیکتاتوری و خط ونشانی رفتار کنیم ، باید با آنها دوست باشیم تا مشکلاتشان را با ما مطرح کنند و ما را در جریان مشکلاتشان قرار دهند.
به فرزندان خود قدرت تصمیم گیری دهید و شرایط را جوری فراهم کنید که بتواند برای زندگی خود تصمیم بگیرد.
به سلیقه آنها احترام بگذارید و سلیقه خودتان را تحمیل نکنید.
پرو بال فرزندان خود را با مخالفت کردن های پی در پی و بی اساس نچینید و اگر در زمینه ای هوش و استعداد دارد بگذارید به آن هنر یا مهارت ادامه دهد حتی اگر از نظر شما آن هنر هیچ آینده ای ندارد و یا درآمدزا نیست و یا فقط وقت تلف کردن است.
اگر اشتباهات تربیتی خود را می دانید و واقف هستید که از کدام رفتارهای والدین خود آسیب دیده اید و یا در خاطرتان مانده، برای اغنا کردن خود آنها را روی فرزند خود نیز پیاده نکنید و درنظر داشه باشید نسل امروز با نسل شما بسیار متفاوت است درنتیجه توقعات و انتظارات نیز بسیار فرق کرده اند پس دائم نیازهای فرزندان خود را با نیازهای کودکی خودتان مقایسه نکنید
شکنجه های پنهان و ایجاد احساس گناه در روابط والدین با فرزندان، جزو غلط ترین شیوه های تربیتی است.
من بعنوان معلم، تجربه بسیار تلخی دارم ، فرزندانی که از من 10 دقیقه وقت می خواستند که در مورد شکنجه های پنهان در خانه صحبت کنند مثلا والدینی که از تمام تفریحات خود زده و فرزند خود را در مدرسه ای ثبت نام کرده و شهریه بسیاری هم داده، شکنجه ای که به آن فرزند می دهد احساس گناه بسیار شدید است. به هبچ عنوان با شرمگین کردن بچه ها نمی توان آنها را تربیت کرد.
بچه ها با دیدن، یاد می گیرند نه با شنیدن، من اگر نمونه ای نباشم برای فرزندم آئینه حرفهایم نباشم تربیت فایده ای ندارد. من اگر فردی تلاشکار باشم، نیازی به شرمگین کردن نیست که بتوان از این طریق آنها را موفق کرد. ما حق نداریم بچه ها را شرمگین کنیم اگر والدین با تمام نداشته ها و عغده ها مدام هم دارند احساس گناه می دهند این احساس گناه یک شکنجه پنهان است که نسبت به فرزندان خود انجام می دهیم.
دیدگاهتان را بنویسید