التیام های شکست عاطفی
هیچ ترومایی ناگهانی و دفعتا حل نمی شود؛ بلکه به نرمی و با رشد احساس امنیت به التیام می رسد. برای شروع نوشتن این مقاله لازم می دانم مراجعینی که بارها و بارها شکست عاطفی خوردند از زبان آنها تجربیاتشون را بنویسم و ببیند که شکست عاطفی چگونه در آنها ایجاد تروما کرده و به جایی رسیدن که زیبان ولی تنهان، تحصیلات عالیه دارند اما تنهان، پولدارن اما تنهان، می نویسن اما تنهان.
مطلبی که می نویسم تجربه ی بسیاری از مراجعینم است که دچار این تروما شکست عاطفی شدند. با رفتن آدمها از زندگیت هر بار چیزی رو از دست میدی بار اول احساس میکنی که دیگه عاشق نمیشی؛ یعنی حس عاشق شدن رو از دست میدی. اگر چه بعد ها دوباره تجربه اش می کنی اما شدتش دیگه مثل دفعه اول نیست. بار دوم چون سخت تر اعتماد کردی، وقتی میره، اعتمادت رو به آدمها از دست میدی تا جایی که حتی به انتخاب های خودت هم اعتماد نداری و بار سوم وقتی کسی میاد تو زندگیت راحت پذیرای رابطه عاطفی جدید نیستی، مقاومت میکنی، فکر می کنی بی فایده ست و روابط و اشتباهات گذشته رو نباید تکرار کنی. سخت احساساتی میشی و چون قبلا کنار گذاشته شدی؛ دلتنگی های کسی رو باور نمیکنی. بعد از رفتن چندمین آدم از زندگیت؛ و وقتی میبینی که هر بار کسی تکه ای از تو رو برای همیشه برد، کمی دیراعتماد میکنی و برای در آخر کسی میاد تو زندگیت که شاید خیلی شبیه اون آدمی بود که همیشه می خواستی. اما بعد از یک مدت که پای دلخوری هاش میشینی میگه ” تو بی تفاوتی، بی اعتمادی، احساساتی نیستی. هیچوقت احساس نکردم که عاشقمی”. می خوای بهش بگی “داشتی همه رو ولی دزدیدن آنها رو”. اما ترجیح میدی به ناراحتی هاش دامن نزنی و سکوت کنی آخرین آدم با رفتنش از زندگیت این بار چیزی رو از تو میگیره که شاید دیگه نتونی به کسی بدی و اون توانایی فرصت دادن به آدمهاست. قطعاً همه شما درگیر این ترومای کودکی هستید و بدترین و سخت ترین جای زندگی زمانی است که می خواهید خودتان را درمان کنید که اشخاصی وارد زندگی شما می شوند که انقدر درگیر تروماها و کمبودهاشون هستند که ضربه های شدید تری به شما وارد می کنند و شما را از جایی که بودید به عقب تر می کشن و انگار در یک بیمارستان روانی در قالب یک شهر زندگی می کنید که فقط با راهکارهای موقتی آروم هستند.
در تمام تجارب درمانم وقتی با تضاد عظیمی که گاهی با برخی از درک هایی که از انسان و روان او پیدا می کنم هم دوست دارم به حال آنها اشک بریزم و هم از فرط درک درد آنها دوست دارم فریاد کنم. وقتی در اکثر درمان هایم متوجه میشم که تمام زخم های روانی از بی عشقی است و چقدرانسان ها نیازمند عشق برای درمان و التیام تروماهایش هستند. ولی همین انسان به علت ترس و اضطرابی که از گذشته حمل می کند چقدر تلخ و دردناک همین عشق را پس می زند و به صورت و دست بهترین آدم های احتمالی زندگی، چنگ می کشه و آنها را تا می تواند از خود دور می کند و ناخوداگاه باز هم آدم های تلخ و متجاوز را جذب می کنه چون خودش را در آن سطح و لیاقت می داند. تمام وجودم می سوزد و قلبم درد می گیرد از این وارونگی احساسی. این قبیله زخم دیده که در جهان آمارها می گویند 90 درصد مردم تروما دیده اند؛ و هر چقدر می خوانم و در نهایت میبینم، اکثر نسخه های شفا تنها در یک چیز مشترکند؛ درد مشترک آنها جدا جدا درمان نمی شود و در نهایت قلب و ذهن های زخم دیده، در دامن و آغوش مردان و زنانی دیگری که می توانند امن باشند، به التیام و آرامش می رسد. و همچنین عشق ورزی به خود باعث این التیام می گردد زیرا شما کسی را که خیلی دوستش داری وعاشقش هستی رو در نظرتون میارید. مثل همسر، فرزند، دوست صمیمی و یا کسی که خیلی زیاد دوستش داری. برای خوشحال کردنش و ابزار علاقه ات بهش چه کارهایی رو می کنی؟ همون کارها را با عشق، خودت برای خودت انجام بده؛ بعد از مدتی میبینید که چقدر خوشحال و حالتون خوبه. اگر شما این خلاء عشق ورزی را با دیگری خواهی جبران کنی، هر چند طرف مقابلت بهت محبت کنه و عشق بورزه شاید اون لحظه حالتون خوب باشه ولی به سرعت فراموشت میشه و با کوچکترین رفتار غیر دوستانه حتی غیر ارادی از طرف مقابل، به دوست نداشتنی بودنت چنان دامن می زنی که اون حجم عشق دریافتیت هیچ کاری برات نمی کنه و تو باز به اون باور دوست داشتنی نبودنت؛ چنگ می زنی و میری تو لاک سوگواری برای خودت. بنابراین اگر شما قهار ترین، خاص ترین، با تجربه ترین و عاشق پیشه ترین عاشق روی کره زمین باشی ولی عاشق خودت نباشی، یک شکست خورده و یک عاشق مظلومی. زیرا خیلی از افراد خودشون رو لایق حداقلی های زندگی نمی دانند و این ناخوداگاه تو رفتارهاشون مشهوده. انگار فرصتی هم پیش بیاد، پس می زنن و ترس شدید از شروع برای بهتر شدن دارند؛ زیرا انسان گویا براش راحت تره با فلاکت خودش روبرو بشه تا عظمتش.
مقاله : نوشته خانم دکتر فهیمه رضایی
دیدگاهتان را بنویسید