تحلیل روان شناختی فیلم اوای وحش
فیلم اوای وحش خیلی خوب تونسته خلق و خوی انسان ها را توی این فیلم نشون بده به طوری که گاهی حس می کردم داستان راجع به یه انسان هست که به سگ تشبیه شده همه انسانها توی شرایطی مجبور میشن تن بدن به زورگویی ها و ناملایمات و ذات اصلی خودشون را فراموش می کنند و یه وقتی به خودشون می ایند که دیگه اون ادم سابق نیستن و راحت دروغ میگن دزدی می کنن و خودشون رو محقق می دونن چون جامعه این کار رو باهاشون کرده. در تمام مدت دیدن این فیلم با تمام روحیات سگ هم می خندیدیم هم گریه می کردیم و با خود می گفتم که تمام ویژگی های ذاتی ممکنه با تاثیر محیط دورانی طولانی نهفته باقی بمونن اما بالاخره روزی خودشون رو نمایان می کنند. سگی که ژن گرگ را داشت ولی نمی دانست و بعد از وقوع سخت ترین اتفاقات دوباره تبدیل به ذات خود شد گویا حوادث و رویدادها قراره نقطه عطف زندگی ما و پتانسیل و ذات واقعی ما را برامون نمایان کنن و کمک کنن تا به خود واقعی خود تبدیل شویم. باگ، زمانی که برای اولین بار می خواهد هدایت گله سگ را به عهده بگیرد، پا به زمین می کوبد و لجاجت از چهره اش فریاد زده میشود. مانند زمانی که با حوادث سخت و بدترین رویدادهای زندگی خود مواجهه هستیم، تمام سعی خود را می کنیم که با نقش قربانی، ناجی برای رهایی از ان شرایط برای خود بیابیم. در صورتی که هدف از ایجاد این شرایط، اثبات این است که خود ناجی خود باشیم و با نیرو قدرت ذات واقعی خود اشنا شویم. در سکانسی که بهمنی سقوط می کند و باک یک راه میان بر به داخل غار پیدا میکند. گویا تسلیم حوادث نمی شود و نهایت سعی و خلاقیت خود را برای حل مساله از ان شرایط سخت می کند. تمام خلاقیت ها زمانی اغاز می شود که از خانواده مرفه و ثروتمندش جدا می شود و رفته رفته وارد طبیعت وحشی می شود که از زیست بوم قبلی اش جدا شده و حالا در یک سفر پر افت و خیز بناست تا هویت خودش را پیدا کرده و نهایتا به اغوش طبیعت باز می گردد.
در فیلم باک تلاش می کند نشان دهد که قوی ترین، زیرک ترین و شجاع ترین فرد گروه است از انجا که باک از همه شایسته تر است. اوست که در نبرد بی رحمانه برای بقا زنده می ماند. قانون مهم بقا شایسته ترین ها در دنیای انسان هم اعمال می شود. باک تا زمانی که در مزرعه میلر زندگی راحتی دارد یک سگ اهلی خوب باقی می ماند. غریزه های اصلی او پنهان می مانند چرا که هیچ گاه فرصت بروز پیدا نمی کنند چون محیط اجازه چنین چیزی را نمی دهد ولی باک به محض اینکه وارد یک محیط تازه می شود به سرعت تغییر می کند. بعد از مدت کوتاهی او چنان تغییر می کند که دیگر قابل تشخیص از آن حیوان رام اهلی نیست.
این محیط است که شخصیت او را شکل می دهد گرچه وراثت هم نقش مهمی در این تغییر و تحول او بازی می کند. در این سیری که باک طی می کند و یک حیوان وحشی تبدیل می شود، چقدر زیبا مبحث سایه های_ یونگ را می توان در این فیلم دید، هم خوی وحشی و هم نهایت عشق. وقتی باک در کنار چارلزهال است که ارتباط بین انسان و سگ به پایین ترین سطح خود می رسد و سرشار از بی رحمی و سوءاستفاده از قدرت می شود. زیرا این افراد درکی از نیاز های سگ خود ندارند و هم عدم صلاحیت انها باعث فشار و سختی های بیشتر به حیوانات می شود. با ورود جان که ارتباط بین انسان و سگ به بالاترین درجه خود می رسد باگ این بار میزان عشقی را تجربه می کند که بیش تر در زندگی اش ندیده است. انها همیشه زندگی یکدیگر را نجات می دهند و به نظر می رسد حاضرند هر کاری برای یکدیگر انجام دهند فقط گویا با صلح و دوستی و عشق است که بهترین های فرد نمایان می شود و باعث تغییر و شکوفا شدن پتانسیل ها در جهت رشد و تکامل و خلاقیت ها و بهترین ها است. گویا با ظلم و ستم و تهدید و کنترل تمام خوبی ها سایه می شود و در جهت نابودی فرد پیش می رود. پس با عشق دوستی است که نفرت و کینه سایه میشود و دنیا و جامعه به سمت ارامش ابدی فرد می رود به امید ان روز.
دیدگاهتان را بنویسید