چطور سوگوار شدید بستگان نزدیک امون نباشم
پرسش:
خانم دکتر چطور میشه سوگوار شدید بستگان نزدیک امون نباشم تا باعثمختل شدن زندگی امون نشه ؟
پاسخ:
در یک جمله هر جه زندگی نزیسته کمتر باشه مرگ شیرین تر و اسان تره .خلاصه داستانی که خوندم براتون مینویسم در درک مطلب بسیار کمک کننده است
ماریانه دیروز صبح از خواب بیدار شد. دوش گرفت. صبحانه خورد. روزنامه خواند. به خرید رفت. خریدها را در یخچالش گذاشت. آخرین صفحه های کتابش را مرور کرد و آماده شد برای رفتن به کارگاه کتابخوانی فلسفی. این پنج شنبه هم شبیه خیلی از پنج شنبه های دیگر بود. یک روز عادی، یک روز خوب، کمی آفتاب، کمی ابر، باد هم می آمد. هیچ چیز مشکوکی نبود. ماریانه دلش شور چیزی را نمی زد، قرار نبود اتفاق خاصی بیفتد. او حتی کمی خوشحال هم بود. سوار دوچرخه اش شد تا به ایستگاه لیدن برود و از آنجا با قطار به آمستردام جایی که همه پنج شنبه ها جلسه کتابخوانی برگزار می شد.او داشت رکاب می زد که دوچرخه ای دیگر جلویش پیچید. ماریانه هول شد، از دوچرخه افتاد، سرش به گوشه جدول خورد و مُرد.من ناگهان کنار زمان ایستادم و گفتم: چی؟ ماریانه مرد؟ اول گیج و مبهوت چنین مرگ بی مقدمه ای شدم اما چند دقیقه درنگ کردم و تازه یادم افتاد من که از سرزمین زنانِ سوگوار و زندگی هایِ قدغن آمده ام، برایم «ماریانه مُرد،» آنقدر عجیب نیست که ماریانه ۷۹ ساله داشت به جلسه کتابخوانی فلسفی در آمستردام می رفت. ماریانه می خواست دوچرخه اش را در پارکینگ دوچرخه ها بگذارد و یک ساعت تا آمستردام برود، دو ساعت در جلسه بماند و وقتی که بر گردد حتما شب شده و هوا تاریک و ماریانه ۷۹ ساله قرار بود دوباره در تاریکی شب دوچرخه اش را از ایستگاه بردارد و به سمت خانه اش رکاب بزند. ماریانه ۷۹ ساله چقدر شور زیستن داشت و چقدر شوق دانستن! دو ساعت بعد از مرگ ماریانه من منتظر بودم پسرش شیون کنان چنگ بر صورتش بکشد و بگوید: مادرررر، مادررررم اما پسرش آرام در حالی که چشم هایش نمناک بود گفت: عرفان اگر مادرم کلاه ایمنی داشت، الان زنده بود. حتما برای تینکه یک کلاه ایمنی بخر؛ و بعد چشم دوخت به گوشه ای و گفت: مادرم خیلی سفر کرد همه جا را دید از امریکا تا استرالیا، عاشق شد، بارها! مستقل بود. تجربه کرد. زندگی کرد… بعد مکثی کرد و گفت: خوشبخت بود. به نظرم نباید زیاد گریه کنیم، دلیلی برای گریه نیست. او کاملاً زندگی کرد. و من دوباره یادم افتاد سوگواری ما بیش از آنکه از مرگ کسی باشد از حسرت زندگی نزیسته اوست. داغ زندگیِ نکرده یک درگذشته، جگر هر بازمانده ای را تا ابد می سوزاند. زندگیِ زیسته حتی مرگ را هم پذیرفتنی می کند.
دیدگاهتان را بنویسید