تحلیل روان شناختی فیلم همشهری کین_تاثیر احساس عدم امنیت در دوران کودکی
آموزه های فیلم همشهری کین از منظر روانشناسی
در این فیلم کین جمله رزباد را زمزمه می کند و می میرد و خبرنگاران بسیاری پیگیر این قضیه هستند که معنی و مفهوم این جمله چه می تواند باشد و حدس هایی که می زنند آیا نام کسی که دوستش داشت و یا نام یک حیوان خانگی بود که کین به آن علاقه مند و از این به بعد است که داستان فیلم شروع می شود. در این فیلم شما با شخصیت کین که شخصیت جذابی است که در تمام دوران زندگی جوانی اش، سرشار از شور و انرژی است ولی بعد از بالا رفتن سن و سال، عبوس و مستبد و تلخ می شود. در این فیلم می توان متوجه شد که تمامی کوشش و تلاش کین برای جمع آوری تمامی ثروت های دنیا، نوعی تلاش مذبوحانه از سوی او برای پر کردن خلایی بوده که در تمام زندگی آن را حس می کرده. حس قدرت ارضا نشدنی و حس تحسین و توجه بیمار گونه که تمام نشدنی نیست.
سوزان زنی عصبی و جیغ جیغو که کین برایش یک اپراخانه می سازد گرچه سوزان نه استعدادی دارد و نه علاقه ای به سفر دارد و مدام شکایت از بی توجهی کین به او دارد. در صورتیکه کین خلاء های او را نیز سعی دارد با قدرت و پول خود حفظ کند و در صحنه ای که سوزان کین را ترک می کند کین با خرد کردن اسباب و اثاثیه اش حتی باعث می شود دست خود را ببرد و حس درماندگی و استیصال او کاملا در فیلم مشهود است. در زندگی زناشویی کین با امیلی نامه هایی از آن دو بر سر میز صبحانه نشان داده شده و انگار مثل 2 تکه یخ ساکت اند.
کین داستان مردی که در کودکی از عشق مادر محروم شد و زیر دست قیمی بی عاطفه بزرگ شد که ثروت را عشق کرد. بهمین خاطر است که کین می کوشد عشق را به تنها روشی که میشناسد یعنی به وسیله ثروت باز پس بگیرد. اما در نهایت همه چیز را می بازد. کین گویا باعث نابودی دیگران می شود و در جستجوی عشق تنها بر اساس معیارهای خودش می تواند عشق بورزد و این معیارها براساس درسهای مردی تعیین شد که باعث آغاز این سفر بوده یعنی قیم او تاچر. تاچر مهم ترین لحظه در زندگی کین را یعنی ربوده شدن معصومیت و عشق او را از مادرش گرفت و مادرش هم به او اطمینان می دهد که خیر و صلاح او در این از خود گذشتگی است. اما این جداسازی خشن و بیرحمانه آخرین تجربه ی کین از عشق مادر است. او این درس را در تمام زندگی و هر بار که از دوستان خود جدا می شود با خود دارد. اما نتیجه نهایی آن تنهایی و بدخلقی است. درست عکس آنچه مادر و استادش وعده داده بودند تحت قیمی میت تاچر، عشق جای خود را به ثروت می دهد. این خلاء شدید عشق در درون او، او را وادار به مبارزه با خود می کند تا مسئله ی درونی اش یعنی رسیدن به پذیرش و عشق را مخفی کند. کین جدا مانده از عشق مردم و دوستانی که برای آنها جنگیده بود دوران کهنسالی خود را در محاصره داراییهایش می گذراند. از جمله همسری بدبین که وقتش را با پازل هایش هدر می دهد و در آخر کلمه رزباد گویا سمبل اکسیری است که بسیار باارزش تر از ثروت عظیمی که او در زانادو انباشه است اکسیری که نمی توان آن را با پول خرید یعنی معصومیت کین و عشق بی قید و شرط میان کودک و والدین که در رزباد نماد پردازی شده. این کلمه با آخرین دم زندگی او محو می شود و بیشتر تماشاگران فیلم همشهری کین هنگام ترک سالن سینما پس از تماشای این فیلم به این نتیجه رسیدند که رزباد اسم سورتمه دوران کودکی کین است که او با آن بازی می کرد. نقد روانشناختی فیلم اتاق نیز در سایت ما قرار دارد و می توانید آن را مطالعه نمایید.
عدم احساس امنیت در کودکی
اما من روانشناس، بعد از دیدن فیلم همشهری کین، رزباد را چنین تعبیر می کنم که رزباد همان حس کودکی انکار شده بود. حس امنیت کودکی او، خانه ی او، و اینکه او بسیار دوست داشت به آن نقطه برگردد. حس ناامنی که تمام سعی و تلاش خودش را کرده بود که با قدرت و ثروت اندوزی آن امنیت را برای خود ایجاد کند. اما گویا قدرت و ثروت نتوانسته بود این امنیت را را در درون او شکل دهد و در هنگام مرگ، ناخودآگاه او امنیت درون را با واژه رزباد بیان می کند که حسرت نداشتن آرامش و عشق او در تمام زندگی او بوده است.
دیدگاهتان را بنویسید