تحلیل روانشناختی فيلم خوب بد زشت_افراد پوچ گرایی که مفهوم زندگی را درک نکرده اند
خلاصه داستان فیلم خوب بد زشت
خوب (کلینت ایستوود) و زشت (الی والاک) با هم کار میکنند و با شگرد خاصی به گول زدن کلانترهای مناطق مختلف و پول در آوردن از این راه میپردازند. بد (لی وان کلیف) آدمکشی حرفه ایست که به خاطر پول حاضر به انجام هر کاری است. این سه نفر در راه پیدا کردن گنجینهای ….
تحلیل روانشناسی فيلم خوب بد زشت
دنیای انسان های پلید
لئونه دنیای خاص آدم هایی را به تصویر می كشد كه در فاصله میان خوبی و بدی، راستی و ناراستی، اعتماد و عدم اعتماد و كشتن و نكشتن همدیگر برای بقا در تردیدند. او سه شخصیتی را نشان می دهد كه تنها هستند و برای باقی ماندن باید بجنگند. آنها انسان هایی یك بعدی بار آمده اند و نوعی دیگر از زندگی را نیاموخته اند و مجبور به اینگونه زندگی اند، پس به ناچار سعی دارند همین هویت نصفه نیمه خود را حفظ كنند.
این سه نفر سه وجه مثلثی را تشكیل می دهند كه ظاهراً خباثت و پلیدی در آنها به اوج خودش می رسد
از رفتار آنها نوعی پوچ گرایی را می توان در ذهنیت شان حدس زد.
نقش طنزآمیز رومرو با آن همه بی خیالی و در عین حال بی رحمی كه بلوندی را در آن صحرای خشك با خنده و قساوت قلب پیاده می كشاند و او را تا لب مرگ می برد و تنها به خاطر منافع خود او را نمی كشد قابل تامل است.
دنیای وحشی فیلم “خوب بد زشت” یک دنیای متفاوت و جدا از تمام نقاط دنیا است. دنیایی که در ان کشتن افراد به راحتی اب خوردن است و دیگر ساکنین شهر در شب هنگام با شنیدن شلیک های مکرر اسلحه از خانه بیرون نمی ایند و حتی عکس العملی از خود نشان نمی دهند. شهری که به کشتن و ازار و زور گویی عادت کرده و احساسات جایی ندارد! شهری که اگر شهروندی دارای احساسات شود و ذره ای بر خلاف عادت مردم بی احساس شهر عمل کند سزایش فقط و فقط “کشتن است”.
دنیایی که به طور کامل از لفظ معروف “غرب وحشی” وحشی تر است! ادم هایی که به خاطر “یک مشت دلار!” ادم میکشند و سرگرمی انها مانند گلادیاتور های رومی، تنهادوئل کردن و ناچارا مرگ یک نفر است!
اینجا غرب وحشی ست. جایی که همه ی مردمش نمادی از “بد” و “زشت” هستند و هیچ “خوب” و “خوبی” وجود ندارد، مگر در حد یک “اسم!”.
فیلم “خوب بد زشت” بیانگر یک سری فراموش شده های خاک گرفته و مدفون شده ای مثل “جوان مردی” و “عدم پول پرستی” و. میباشد. فیلمی که در ان ابدا ممیز شخصیت “خوب” از “بد” و “زشت”، “خوبی های درونی” نمیباشد. بلکه این سخ شخصیت از نظر ذات کاملا با هم برابر هستند و هر سه به خاطر رسیدن به پول ادم میکشتند.
در این کشاکش، دیالکتیک ما بین “خوب و بد”، بی خبر از هر کجا در حال انجام است. بد، یک فراری تحت تعقیب است و خوب، یک جایزه بگیر است.
خوب، بد را تحویل قانون می دهد. درست در زمان اجرای فرمان قانون، طناب دار را با اسلحه پاره می کند و با این کار باعث می شود ارزش بد، هر دفعه چندصد دلار بالاتر رود. تحلیل روانشناسی فیلم باشگاه مشت زنی را می توانید مطالعه کنید.
صحبت هایی در اوج خباثت
حال به این دو دیالوگ دقت کنید. دیالوگ ما بین خوب-بد در قبل از ایجاد رشته مشترک و بعد از ایجاد رشته مشترک که همانا نام قبری است که طلاها، آنجاست، قبری به نام “آن ناون”:
قبل از اینکه بلاندی اسم قبر را بداند:
بد:”هی بلاندی. می خوام ازت خداحافظی کنم. می خوام مثل یک سگ بمیری”
بعد از از اینکه بلاندی اسم قبر را دانست:
بد:”هی بلاندی. من دوست تو ام. کوچیکتم بلاندی. هی هی. مثل یک خوک نمیری بلاندی. من دوست دارم بلاندی. . الان واست آب می یارم. نمیر تا برگردم بلاندی، مثل یک خوک کثیف نمیری. . “
جامعه ای که افراد حتی از روی سیاست هم که شده، حاضر نیستند ظاهر روابط را نگه دارند. جامعه ای که عناصر تشکیل دهنده آن، همانند انگل ها در هم می لولند و هر کس فقط مایل است تا دیرتر غرق شود و حاضر است بدان بهانه از هر خط و چارچوبی عدول کند. درست در این جامعه که دیالکتیک ما بین خوب و بد در قالب فوق، در حال جریان است، زشت هم از دور نظر کننده اوضاع و احوال است، همانند کرکس هایی که همواره بر فراز بیابان ها در حال پرواز هستند. به راستی روزی چند بار این جملات را از انسان هایی که به شما نیاز دارند می شنوید؟
“دوستت دارم، مخلصم، چاکرم، دلمون تنگ شده، کم پیدایی، من تو رو به خاطر خودت می خوام، تو بی نظیری، مثل تو دیگه دوستی ندارم، آقا ببینیمت”
راستش دیگر این دیالوگ ها برایم شده مانند دیالوگ بیابان ما بین خوب و بد. گاهی دوست دارم آدم ها بدون تشریفات خودشان به سراغ اصل مطلب روند و کمتر مداحی کنند و حاشیه روند. به راستی جامعه ای که کنش های آن بر پایه چاپلوسی، مداحی و ثنا، دروغ و تنها نیازهای مقطعی زودگذر تعریف شده باشد، جامعه ای از نظر اخلاقی سقوط کرده و ویران است. زشتی، سرنوشت محتوم و دردناک این جامعه است.
اولین باری که خوب رهایش کرد. این جا به یک تسلسل در شاهبیت های فیلم می رسیم:” دو جور آدم توی این دنیا وجود داره. اونایی که طناب دور گردنشونه و اونایی که طناب رو با تفنگ پاره می کنن. ” خوب به سهمش قانع بود، نصف پول را برداشت و رفت. زشت قانع نیست و در آتش حرص می سوزد. بد هم در دوئل کشته شد و در قبر از پیش آماده شده ای که قسمتش بود، افتاد.
حالا که به این جای نوشته رسیده اید، پیش خود قضاوت کنید روزی چند مرتبه خوب، بد، زشت را با چشم خود می بینید. من که هر روز از خانه تا دانشگاه، از محل کار تا خانه، در تاکسی و از هر مبدایی به مقصدی با خوب، بد، زشت سر و کار دارم. اما امیدوارم شما فقط با خوب روبرو شوید!
دیالوگ های ماندگار:
توکو : توی این دیار برد با اوناییه که از مخشون کار می کشن. بخوای از دلت مایه بزاری سوختی!
———————
بلوندی : هر تفنگی آهنگ مخصوص به خودش رو داره.
——————–
توکو خطاب به برادر کشیش خود : فکر میکنی از من بهتری ؟ ما اهل جایی هستیم که اگه کسی می خواست از گرسنگی نمیره یا باید کشیش می شد یا راهزن ، تو راه خودتو انتخاب کردی منم راه خودمو ، مال من سخت تر بود … یادته وقتی رفتی کشیش بشی من پیش پدر و مادر موندم ؟ من فقط 10 یا 12 سالم بود. .. سعی ام رو کردم ولی موفق نشدم …
می خوای یه حقیقتو بهت بگم : تو یه کشیش شدی چون اونقدر ترسو بودی که نمی تونستی کاری رو بکنی که من می کردم.
دیدگاهتان را بنویسید