تحلیل روان شناختی فیلم platform (سکو)_زوایای فیلم سکو از نظر روانشناسی
تحلیل روانشناسی فیلم پلت فرم یا سکو
اگر بخواهیم خیلی کوتاه خلاصه داستان را بنویسم بدین صورت هست که داستان مربوط است به یک زندان عمودی، که تمام سلول های این زندان به صورت عمودی روی هم قرار دارند و تعداد این سلول ها 333 می باشد که از شماره 1 تا 333 روی هم قرار گرفته اند و در هر سلول 2 نفر برای یک ماه زندانی می شوند و بعد از یک ماه به صورت تصادفی در سلولهای بالا یا پایین قرار می گیرند. این فیلم مورد پسند افرادی قرار خواهد گرفت که بسیار عمیق و فکور هستند زیرا داستانش پرفکر و مرتبط است و یک قصه گویی کارآمد و بسیار خشن در فیلم وجود دارد که ما را طبقه به طبقه می برد که شاهد حوادث وحشتناکی باشیم که اتفاق می افتد. در این فیلم شما مشاهده می کنید که هر روز روزی یک بار از طریق یک سوراخ بزرگی که در وسط اتاق وجود دارد سکویی پایین می آید و این تنها فرصت غذا خوردن زندانیان در هر طبقه در کل روز است. کسانی که در طبقات اول هستند اوضاعشان بسیار خوب است چون سکویی پر از غذا هنوز به حفره های دیگر نرفته و هرچه بخواهند زندانیان طبقات اول می توانند از انواع غذاها بخورند اگر هریک از زندانیان که در طبقات بالا هستند هرکسی تنها و تنها به اندازه ای که لازم است غذا بخورد به طبقات پایین هم غذا به بقیه خواهد رسید. اما شما در فیلم می بینید که این تحت هیچ شرایطی اتفاق نمی افتد مثلا اگر کسی که در طبقه 150 ساکن باشد گویا وقتی طبقات بالایی آنها از خوردن زیاد غذا در حال خفه کردن خودشان هستند وقتی آن سکو به طبقه 150 می رسد حتی افراد در آن سلول برای اینکه چیزی پیدا کنند باید روی سکو بروند البته اگر اصلا غذایی به دست آنها برسد. فیلم سکو فیلمی است که از اول فیلم تا آخر ، بسیار هر بیننده ای را هیجان زده می کند. خود من در تمام طول فیلم از خودم سوال می کردم اگر من طبقه 5 بودم چگونه با هم سلولی هام مذاکره می کردم آیا خود را با خوردن غذا خفه می کردم و یا اینکه شروع می کردم به مذاکره با هم سلولی هام و طبقات بالا و پایین که چون تجربه پایین سلول را داشتم همدلی و درک بیشتری با طبقات پایینی خودم داشته باشم و به اندازه ای بخورم که بتوانم زنده بمانم و مدام همدلی با آنها داشته باشم. واقعا دیدن این فیلم باعث می شود که مدام شما خودتان را به چالش بکشید.
آموزه های روانشناسی فیلم سکو
فیلم پلتفرم فیلمی است که میتوانیم و باید از آن چیزی یاد بگیریم. این فیلم مدام ذهن نقاد و پرسشگر را درگیر اتفاقات قرار می دهد. در این فیلم گویا اولین سوالی که مطرح است و بیننده را کاملا در جریان اتفاقات قرار می دهد، این است که چه بخوریم گویا حیاتی ترین مسئله برای هر موجود زنده در داخل یا خارج گودال غذاست. نتیجه و تحلیلی که می شود از این فیلم گرفت کاملا روشن است که اگر ثروتمندان بیش از مقدار نیازشان مصرف نکنند گویا برای فقیران هم اینقدر شرایط سخت و دشوار نخواهد بود و آنها هم منابع لازم برای مصرف خواهند داشت.
گویا جامعه ای از سلامت روان و اصول اخلاقی برخوردار است که قشر اکثریت جامعه متوسط باشند نه دو قشر ثروتمند و فقیر.
به نمایش در آمدن انسانیت و معصومیت در فیلم سکو
به نظر من روانشناس تنها کسانی این فیلم رو نمی تونن بفهمن که در اجتماع زندگی نمی کنن به عبارتی هر کسی در جامعه زندگی می کند درد جامعه کاملا برایش قابل درک خواهد بود. بنابراین کسانی که این فیلم را تماشا می کنند و درکی از اجتماع داشته باشند حتما بعد از دیدن این فیلم، با خودشان خواهند گفت : راست می گه فیلم، ما همینطوری هستیم آیا این فیلم روی ما تاثیر خواهد گذاشت آیا باعث خواهد شد که رفتارمون رو عوض کنیم ؟ آیا تلنگر فیلم باعث تحول در جامعه ی بیننده فیلم میشه؟ مثلا اگر الآن خبر برسه که فلان چیز قراره گران بشه یا کمیاب بشه آیا مردم هجوم برنده از آن افرادی نخواهند بود که این فیلم را دیده اند؟ متاسفانه در ماهیت انسان این کردار زشت وجود دارد که وقتی احساس خطر کنه دیگه گویا به هیچ چیز رحم نمی کنه حتی به هم نوع خودش، گویا انسان تا زمانی که احساس امنیت کنه این رفتار رو بد می دونه اما وقتی خودشان در موقعیت سختی قرار می گیرند خیلی راحت می تونن توجیه کنند و خودشان دست به همان کاری بزنند که آن را بد می دانند.
دیدن این فیلم من را یاد کتاب انسان در جستجوی معنا انداخت که نویسنده آن فرانکل هست که بسیار عالی در آن کتاب اشاره کرده با توجه به شرایط بسیار سخت و دشواری که در زندانها وجود داشت کدامیک از افراد زندانی توانستند دوام بیاورند و آن دوران را سپری کنند و بسیاری هم دست به خودکشی زده و نتوانسته اند در شرایط موجود دوام آورند بنابراین با توجه به سطح نیازها و پیشرفت فرد در هریک از نیازها که طبق هرم مزلو بخواهم آن را بررسی کنم گویا افرادی که از نیازهای سطوح اولیه گذر کرده اند و به خود شکوفایی رسیدند، بسیار ظرفیت تحمل آنها بیشتر بوده و تعلق و صمیمیت آنان باعث می شود به دیگران نیز فکر کرده و با توجه به آن شرایط نه تنها در شرایط سخت و دشوار را برای خود بلکه دیگران نیز آسان کنند.
اجتماعی و زندگی اجتماعی
بنابراین فیلم پلتفرم شبیه زندگی اجتماعی در دنیا همه روزه ماست. گویا فرصت تجربه زندگی و تجدید ماهیانه آن، تلاش جهت اصلاح سیستم و مقابله با دیگر حاضران را می توان به خوبی در فیلم درک کرد. وقتی این فیلم را می دیدم با خودم فکر می کردم گویا انسانیت را بیش از حد بزرگ کرده اند وقتی مسئله گرسنگی در میان باشد خبری از انسانیت نیست و لازم باشد حتی هم نوع خود را می خورد و برای توجیه آدم های طبقه بالا را مقصر می داند که آنها غذا می خورند و به طبقات پایین نرسیده و توجیه عقلانی برای خود برای کار غیر اخلاقی و کشتن یکدیگر و خوردن گوشت آنها . این می شود که در جامعه حاضر وقتی کسی کار غیر اخلاقی انجام می دهد برای کاهش وجدان درد خود اختلاس بیش از حد بالایی ها را دلیل کار غیر اخلاقی خود می داند تا کمتر دچار درد وجدان گردد و همانطور که یکی از کارکنان (ایموگری) می گوید به نظر می آید این ساختار خود مدیریت ، برای ایجاد همبستگی خودجوش طراحی شد.
قسمت پایانی فیلم بسیار برای خود من تکان دهنده بود این بود که گورنگ که تنها کسی بود که در حفره یا زندان قرار داشت که با خود کتاب آورده بود زیرا هرکسی که وارد گودال می شد می توانست چیزی را که به آن بسیار تعلق خاطر دارد و دوستش دارد به همراه داشته باشد و گورنگ کتاب با خود آورده بود. او با مرد سیاه پوستی (باهارات) هم سلولی می شود که طنابی به همراه داشت گویا طناب هم برای باهارات موردی بود که با خود به زندان آورده بود باهارات تمام سعیش را می کند که با طنابی که با خود آورده خود را به طبقات بالاتر برساند تا شاید بتواند با طناب از حفره ها خارج شود اما مطابق انتظار، افراد طبقات بالاتر علاقه ای ندارند کسی همسطح یا بالاتر از آنها باشد و این خودخواهی و آز و طمع فقط در دنیای بزرگسالان است که طاقت دیدن کسی که از او بالاتر است را ندارند و به هر ترتیبی می خواهند زیر پای او را خالی کنند. وقتی جامعه ای عدالت در آن حکم فرما نباشد و سطح زندگی ها متفاوت از یکدیگر باشد، حسادت و خشم در افراد بسیار است که در سطح زندگی ها متفاوت از یکدیگر باشد حسادت و خشم در افراد بسیار است که در سطح پایین فکر می کنند که حق آنها را دست بالایی ها برده اند و دست بالایی ها فکر می کنند اگر پایین ها به سطح بالاتر برسند چیزی برای آنها باقی نمانده بنابراین بعد از شکست باهارات سیاه پوست که نمی تواند با طناب خود از حفره بیرون آید. همراه با گورنگ به دنبال ایجاد تغییر در ساختار این سیستم می شود سپس همراه با هم تصمیم می گیرن که غذا را جیره بندی کنند تا غذا به تمام حفره ها برسد در بین طبقات به یک فرد خردمندی می رسند که ایراد از کار آنها می گیرد و به آنها می گوید : کاری که انجام میدهید کافی نیست باید پیغامی را برای کارکنان طبقه صفر بفرستند زیرا کارکنان طبقه صفر وسواسی در تهیه غذا برای زندانیان دارند مشخص است که دارای وجدان میباشند و شاید با ارسال پیغامی بتوانند آنها را از اوضاع داخل حفره باخبر سازند.
گرچه سیاه پوست و دوستش که غذا را جیره بندی می کردندوقتی با اعتراض افراد سلول مواجه می شوند برای فهماندن آنها از قصد و نیتشان آنها را مورد ضرب و شتم هم قرار می دهند تا به اندازه ای که نیاز دارند باید استفاده کنند تا اجازه ماندن به دیگران هم بدهند و فکر می کردند اگر غذا به آخرین نفر سلول برسد و او را همراه با آخرین تکه غذا به حفره صفر برسانند خردمند وقتی به آخرین حفره رسیدند کیک کوچکی که مانده بود را خواسته اند به دختر بچه ای که در آخرین حفره وجود داشت بدهند، متوجه شدند وقتی از سکو پرت شدند و غذا را به او دادند حفره سرد و یا گرم نشد چون وقتی از روی سکو غذا بر می داشته اند اگر سکو حرکت می کرد و غذا هنوز دست افراد بود بواسطه گرما و سرمای شدید در حفره تنبیه می شدند و با این نشانه متوجه می شدند که دسر و کیک پیغام نیست بلکه دختر بچه پیغام است .
دختر بچه ای که پر از معصومیت و پاکی و امید است دختر بچه ای که برای رفع گرسنگی خون کسی را نمی ریزد بلکه همواره معصومیت خود را حفظ می کند، دختر بچه ای که به اندازه ی نیاز غذا می خورد و شفقت و مهربانی با دیگران نیز دارد و موجودیت زندگی انها را تحت هیچ شرایطی نمی گیرد. پیام این فیلم خصوصا آخرین صحنه این بود برای من که وقتی مدام با بایدها و نبایدها، خوب ها و بدها و تایید دیگران مواجه هستیم گویا موجودیت خود را فراموش می کنیم که همان معصومیت است و تمام ویژگی های معصومیت ما تبدیل می شود به شرارت و دیوانگی و گویا تمام وجودمان می شود شهوت قدرت و خودخواهی و هرچه این شهوت قدرت بیشتر می شود معصومیت و انسانیت برای ما تبدیل می شود به سایه و پیام آخر اینکه یک فردی که معصومیت خود را از دست داده فقط می تواند گناهکار خوبی باشد و یک فرد ثروتمند هم که معصومیت خود را از دست داده یک فرد ثروتمند بخشنده نیست بلکه یک گدای خسیس خواهد شد. زیرا صاحب ثروت با داشتن ثروت خوشحال نخواهد شد بلکه با خرج کردنش خوشحال خواهد شد.
دیدگاهتان را بنویسید